دخمل ماماندخمل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

هدیه دوست داشتنی خدا

بدون عنوان

الان شما دو هفته هست که زمینی شدی.... امروز روز خیلی بدی بود .... روزیکه تا آخرعمرم فراموش نمیکنم اصلا از بابات انتظار نداشتم دختر قشنگم عیب نداره....به اینم مث خیلی چیزای دیگه عادت میکنم بخاطر تو ..... خیلی سرم درد میکنه فشار عصبی زیادی رومه بریدمممممممم
9 شهريور 1393

.:: 31 هفته و3 روز...دیگه راه زیادی نمونده دخترکم::.

سلام دخترم سلام امیدم دلم برات خیلی تنگ شده....دلم میخواد زودتر این هفته های باقی مونده بگذره و خدا شمارو صحیح و سالم بذاره تو بغلم.... دیگه چیز زیادی نمونده....الان شما 31هفته و3 روزه که تو وجود مامانی ریشه کردی....الهی قربونت برم دختر عزیزم این روزا خیلی استرس دارم...برای زایمان/برای سلامتی شما/برای همه چی.... حقوق بابایی رو هم که مثل همیشه دیر میدن و الان سه ماهه که حقوق نگرفته و حسابی کلافه شده...چیزی نمیگه ولی کاملا نگرانی و کلافگی رو از تو چچشماش میخونم....اینکه استرس داره و نگرانه.... این روزا مث قبلا بیشتر خونه مادرجونیم...ولی من کمتر وقت نشستن پای کامپیوتر دارم...
9 تير 1393

.:: دختر که داشته باشی..... ::.

دختر که داشته باشی،  با خود تصور می کنی  پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش  -وقتی کمی بلند تر شوند-  و کیف عالم را می بری  از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان  دختر که داشته باشی،  خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی  که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده  به گوش انداخته اید  -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود  و خنده ی از ته دل امانش را می برد-  دختر که داشته باشی  انتظار روزی را می کشی که با هم  بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ  و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده  گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود&nb...
9 تير 1393

..: 26 هفته و 1 روزه تو دلمی :..

سلام قندعسلم سلام عزیز دلم جات خوبه؟  اذیت نیستی؟ خیلی دیر اومدم ولی اشتراک نت تموم شده بود من و مامان جون و بابایی هم مشغول تدارکات اتاق شما بودیم عزیزم باورم نمیشه این شکم قلمبه بخاطر وجود توئه.. .همش فکر میکنم تو رویا هستم... فدای اون دست پای کوچولوت بشم که دیگه دو هفته است  ضربه هات محکمتر و بیشتر شده.... یادش بخیر اون زمانایی که یه ساعت دراز میکشیدم و منتظر اولین سیگنال از طرف تو بودم تا تکونت حس کنم... الان که تکونات شدیدتر شده تا یه لحظه ورجه وورجه میکنی سریع یه لبخند گنده میزنم  و دستم میذارم رو شکمم و میگم جانم مامانی...چی میخوای دخمل نازممم...
3 خرداد 1393

..: 16 هفتگیت مبارک فسقلی :..

  سلام عزیز مامان....سلام گوگولی من قربون اون شکل ماهتتتتتتتتت که دارم واسه دیدنت لحظه شماری میکنم فدات انشالله که جات خوب باشه عزیزدلم. من 1 اسفند رفتم سونوی غربالگری رو دادم.فدای اون دست و پای کوچولو موچولوت بشم مادررررررررر. الهی دورت بگردم که همش درحال شیطونی بودی و شصتت کرده بودی دهنت بالا و پایین میرفتی اما روبه مانیتور نشدی که ببینیم شما دخملی یا پسملی فدات. انشالله همیشه سالم و شاد باشی عزیزم قرار بود نتیجه آز غربالگری مرحله اول روز 12 اسفند حاضر بشه که بابایی خودش 10 رفت آزمایشگاه کار داشت پرسیده بود دیده بود جواب حاضره اونم گرفته بودش و اومد خونه منم زودی جواب رو با شونو که قبلا ...
22 اسفند 1392

..: قند عسلم 13 هفته ای شده :..

  سلام فسقلی خوشگلممممممممممم ببخشید خیلی وقته نیومدم برات بنویسم.ولی خب یه جورایی هم تقصیره خودته گلم از بس که من ویارم شدیده و تهوع دارم .... قربون شکل ماهت برم که هنوز نمیدونم پسری یا دختر ولی انشالله سالم و شاد باشی فدات. بدون معطلی میرم تا زود برات بنویسم هرچند تو یه دفترچه کوچولو هرروز رو برات ثبت میکنم ولی دوست دارم اینجا هم برات بنویسم تا یادگار بمونه روز 21 دی ماه من نوبت داشتم پیش دکتر ایازی واسه تشکیل قلب شما فسقلی.... من هفته 5/6 بودم تقریبا که ایشون سونوی واژینال انجام داد و خیلی بی مقدمه بهم گفت هیچ چیزی نمیبینه و فقط ساک حاملگی هستش و به احتمال زیاد نینی در کار نیست و...
29 بهمن 1392

.:: خدا جونم بهم صبر بده....ص ب ر ... ::.

  سلام عشق مامانی الان که دارم مینویسم خونه مادرجونیم.... کسی تو اتاق نیست...همه طبقه پایین سرشون به کار خودشون گرمه.چون فردا بعداز ظهر میریم تهران و کرج تا آخر هفته! من تنهام....دارم اشک میریزم.... خیلی دلم گرفته... امروز صبح که بیدار شدم دیدم پری شدم....باورم نمیشد! آخه 7-8 روز زودتر از موعد...؟؟؟ (اینو کجای دلم بذارم   ) گوشیم نگاه کردم دیدم پیام دارم تو وایبر... دختر داییهای مامانی بودن و سمیه خواهر سمانه جون عروس خاله...معصومه جون که گفتم گل پسرش تازه 10-12 روزه به دنیا اومده.دیدم کلی تو گروه با لاله و سمیه دارن دل میدن و قلوه میگیرن.عکس امیربنیامین هم گذاشت....دیدمش ماشال...
29 بهمن 1392

.:: تو خدای بنده های بدت هم هستی ::.

  سلام جینگول مامانی... خوبی عزیزم؟ فدات شم من امروز رفتم دکتر....روز 14 پری بودم.برام دوتا آمپول HCG نوشته که فردا بزنم....البته من این آمپول 3/4 ماهه از اراک گرفتم ولی نزدم.چون از آمپول میترسم امروز تقریبا دو ساعت تو مطب خانم دکتر معطل شدم....اکثرا یا نازایی داشتن یا سقط مکرر....یا کیست خیلی استرس داشتم....وقتی از اتاق بیرون میومدن گرفته و ناراحت بودن...خیلی استرس داشتم.چون تقریبا 4ماه بود که دیگه دکتر نرفته بودم و دوماهه که قرص لتروزول و گلوکوفاژ رو قطع کرده بودم....از خوردن قرص و دارو بیزار شده بودم بابایی گفت بیا به خودت استراحت بده. حالا تو مطب من کلی دعا کردم برای همه که چشمشون به دستای خداست که انشال...
29 بهمن 1392

.:: مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ::.

  سلام عشق مامانی سلام نازنین مامانی عزیز دلم بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب.... چون این مدت به نت اصلا دسترسی نداشتم که وبلاگت بروز کنم. عزیز مامانی گفتم که این ماه رفتم دکتر و آمپول زدم....تمام این مدت منتظر اومدنت بودم... روز 27 یعنی چهارشنبه نوبت پری بود اما از بس مامانی عجول بود روز 3شنبه به مامان جون گفتم برگشتنی از سرکار برام بیبی چک بخره.....میخواستم اگه مثبت بود بابایی رو سورپرایز کنم....همون روز استفاده کردم ولی منفی بود. کلی خورد تو ذوقم.... اما از دو روز پیش یکم دل درد گرفتم و یکم اوضاع معده و روده هام بهم ریخت و خلاصه یه کوچولو هم حالت تهوع گرفتم.... طوریکه هنوزم همینطورم.تو مدرسه هم اینجور...
29 بهمن 1392