دخمل ماماندخمل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

هدیه دوست داشتنی خدا

.:: خدا جونم بهم صبر بده....ص ب ر ... ::.

  سلام عشق مامانی الان که دارم مینویسم خونه مادرجونیم.... کسی تو اتاق نیست...همه طبقه پایین سرشون به کار خودشون گرمه.چون فردا بعداز ظهر میریم تهران و کرج تا آخر هفته! من تنهام....دارم اشک میریزم.... خیلی دلم گرفته... امروز صبح که بیدار شدم دیدم پری شدم....باورم نمیشد! آخه 7-8 روز زودتر از موعد...؟؟؟ (اینو کجای دلم بذارم   ) گوشیم نگاه کردم دیدم پیام دارم تو وایبر... دختر داییهای مامانی بودن و سمیه خواهر سمانه جون عروس خاله...معصومه جون که گفتم گل پسرش تازه 10-12 روزه به دنیا اومده.دیدم کلی تو گروه با لاله و سمیه دارن دل میدن و قلوه میگیرن.عکس امیربنیامین هم گذاشت....دیدمش ماشال...
29 بهمن 1392

.:: تو خدای بنده های بدت هم هستی ::.

  سلام جینگول مامانی... خوبی عزیزم؟ فدات شم من امروز رفتم دکتر....روز 14 پری بودم.برام دوتا آمپول HCG نوشته که فردا بزنم....البته من این آمپول 3/4 ماهه از اراک گرفتم ولی نزدم.چون از آمپول میترسم امروز تقریبا دو ساعت تو مطب خانم دکتر معطل شدم....اکثرا یا نازایی داشتن یا سقط مکرر....یا کیست خیلی استرس داشتم....وقتی از اتاق بیرون میومدن گرفته و ناراحت بودن...خیلی استرس داشتم.چون تقریبا 4ماه بود که دیگه دکتر نرفته بودم و دوماهه که قرص لتروزول و گلوکوفاژ رو قطع کرده بودم....از خوردن قرص و دارو بیزار شده بودم بابایی گفت بیا به خودت استراحت بده. حالا تو مطب من کلی دعا کردم برای همه که چشمشون به دستای خداست که انشال...
29 بهمن 1392

باز همون اتفاق همیشگی...

سلام دردونه مامانی... خوبی نازنینم؟ دو روز پیش نتونستم جلوی خودم بگیرم از بی بی چک استفاده کردم ولی بازم منفی بود خیلی غصه خوردم.بابایی که اومد فقط پریدم بغلش زار زار گریه کردم.کلی امید و آرزو داشتم....همش میگفتم این ماه میای خیلیا برامون خواب دیده بودن....با اینکه همه فکر میکنن ما قصد نینی دار شدن نداریم خیلی دلم میخواد برات تند تند بنویسم ولی نمیتونم.بغض میکنم موقع نوشتن من چند وقته تو هنوز نیومدی ولی برات کلی خرید کردم لباسای خوشگل و اسباب بازی و.... بابایی میگه چه خبره هنوز نیومده اینقدر خرید میکنی؟؟! چندتاشون میذارم ببین نازنین مامان نذار این انتظار...
29 بهمن 1392

یه روز گذشت...!

سلام عزیز دل مامان.... الان که دارم مینویسم بابایی تازه از هیئت اومده...انشالله بحق امام حسین خدا به همه اونایی که چشم انتظار هدیه خدا هستن نگاه کنه و دامنشون سبز بشه عزیز مامانی دلم میخواد زود بیای پیشم.... امروز که خبری از پری نبود...نمیدونم چی بگم خیلی استرس دارم... دوست دارم زودتر تو تو وجودم ریشه بزنی و زندگیمون از اینی که هست بهتر بشه خیلی دوست داریم قربونت برم   ...
29 بهمن 1392

3 روز گذشت و من نمیدونم واقعا تو تو دلمی یا نه ؟!

سلام عزیز مامان سلام عشق مامان   خوبی قربونت برم؟نکنه هنوز مشغول بازیگوشی هستی و نیومدی؟ الان 3روز گذشته و نمیدونم تو واقعا اومدی   یا بازم سرکاریم    ؟!!! عزیزم خیلی میترسم....میترسم نکنه بازم این ماه نیومده باشی.... دوشنبه صبح که از خواب پاشدم کلی غصه خوردم.....یهو یادت افتادم....حتی رفتم لباسات نگاه کردم ....اشکم درومد از خدا خواستم به ما هم نگاه کنه....ازش خواستم همه منتظرای نینی رو بحق امام حسین و علی اصغرش حاجت روا کنه! ازش خواستم اگه تورو دیرتر بهمون هدیه میده به من صبر بده....تا بتونم روزای نبودنت تحمل کنم. بهش گفتم از بچگی عجول بودم...گفتم که به جیلیز ویلیزای ...
29 بهمن 1392

بالاخره یه روز خوب میاددددددد !

  سلام عشق مامانی خوبی فدات؟ این بارم مشغول بازیگوشی بودی و نیومدی.... بعد از 5روز استرس فهمیدم که نیستی.... این ماه میرم دکتر اگه خدا بخواد...شاید آمپولی که چندماه پیش با دردسر زیاد گیر آوردیم برم بزنم   این چند شب همش خونه عمه راضیه بودیم ...و خونه دختردایی های بابایی که نذری داشتن. بابایی هم که میره هیئت عزیزدل مامان دیروز سالگرد ازدواج من و بابایی بود دلمون میخواست تو هم تو شادیمون شریک بودی عزیز دلم   ولی انشالله سال دیگه بغلمون میای   بابایی این چند روز فکرش مشغوله....حقوق رو دیر به دیر میدن و قسط وام ازدواج مون عقب افتاده....بابایی هم حسابی نار...
29 بهمن 1392

..: دلم خیلی گرفته :..

سلام عزیزدل مامانی... خوبی؟ دلم خیلی گرفته.... الان خونه مامان جونم.بابایی رفته دنبال مامان جون از سرکار بیارش خونه دلم گرفته....گریه میکنم....نا امید نیستم ولی یه جورایی میترسم منی که با دیدن بچه ها کلی ذوق میکنم الان از اردیبهشت منتظر اومدن تو ام عزیزم ولی خدا تا الان صلاح دونسته و این هدیه رو بهمون نداده با اینکه میدونم خدا تورو تو بهترین شرایط به ما میده ولی ترس مثه خوره همه وجودم گرفته! گاهی وقتا میگم نکنه خدایی نکرده.....................   عزیزدل مامانی من و بابا جون منتظرتیم هرماه به تقویم نگاه میکنم روزای رفته مرور میکنم!   الان که دارم مینویسم ا...
29 بهمن 1392
1